همه می پرسند:

 

چیست در زمزمه مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید؟

روی این آبی آرام و بلند

که تورا میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟

چیست در کموشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام؟

که تو چندین ساعت،مات و مبهوت ه آن می نگری؟

نه به ابر نه به آب نه به برگ

نه به این آبی آرام و بلند

نه به این خلوت خاموش کبوتر ها

نه به این آتش سوزنده که نعزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل یخ با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله را با صبح

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد