آخرین جرعه جام

 

نبض پاینده هستی را گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سرا پا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را ،تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من،تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

من فدای تو ،به جای همه گل ها تو بخند

اینک این من که پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه پاسخ چلچه را تو بگو قصه ابر هرا را تو بخوان

تو بمان با من تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جامم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد