چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید؟
روی این آبی آرام و بلند
که تورا میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کموشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت،مات و مبهوت ه آن می نگری؟
نه به ابر نه به آب نه به برگ
نه به این آبی آرام و بلند
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها
نه به این آتش سوزنده که نعزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله را با صبح
به نام خالق شقایق ها
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی در دامنه ای باش
ولی بهترین بوته ای باش که در کنار راه میروید
اگر نمی توانی درخت باشی بوته ای باش
اگر نمی توانی بوته ای باشی علف کوچکی باش وچشم انداز کنار شاهراهی
را شادمانه تر کن
اگر نمی توتنی نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش
ولی بازی گوش ترین ماهی در یاچه
همه مارا که ناخدا نمی کنند ملوان هم می توان بود در این دنیا برای همه کار هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر از آنچه کهوظیفه ماست دور از دسترس نیست
اگر نمی توانی شاه راهی باشی کوره راهی باش
اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره ای باش
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند
«
هر آنچه که هستی بهترینش باش»